عشق شهوت نيست ...
مينويسم براي تو! براي تو كه تمامِ مني! عشق شهوت نيست، عشق شهوت نيست، عشق اوج تمنّاست در آسمانِ روح، عشق سرزمينِ جاويد است در آستانهي هستي! عشق درخت باروري است در باغستانِ خيال! عشق تكاپويِ عاشقي است به دنبالِ روزنهي معشوق! عشق شهوت نيست!
عشق گرماي دست عاشقي است به جستجوي دستان سردِ معشوق! عشق رويا نيست، يك حقيقت است! و اما عاشق كسي است كه تمام جادههاي رويا را براي رسيدن به حقيقتِ عشق پشتِ سر مينهد! عشق دو رنگي نيست! عشق تركيبي از رنگِ عاشق و معشوق است، اما تنها يك زنگ است! عشق دو رنگ نيست! عشق است كه به من به تو به همه حيات ميدهد! بدون عشق نميتوان حتي لحظهاي تنفس كرد! عشق سكوتي است در ميانِ شلوغي! عشق تلاطم امواجِ درياست در ميان وسعتِ آن! عشق شهوت نيست! چه دشوار است است زندگي، براي آنكه عشق را ميجويد، اما به شهوت ميرسد! چه گريبانگير است شهوتي كه عشقي را پديد آورد! شهوت ، تنها هوسي است كه هيچگاه به عشقي جاويد تبديل نميگردد؛ عشق حادثه نيست، عشق تلاقي مسيرِ سرنوشتِ دو شيفته است كه در گوشهاي از مسير، با يكديگر همسفر ميشوند! مهم نيست كه چه كسي زودتر ميرسد، مهم اين است كه تا چه اندازه از همسفرد بودن لذت بردهاند ! عشقي كه در پي شهوت حاصل شود، هيچگاه سرخيِ عشق را به خود نميگيرد در حالي كه عشقِ جاويد، بدونِ شهوت پديدار ميشود! عشق سكوتي است در ميانِ سكوت! شهوت صدايِ مهيبي است كه گوش و چشم عاشق و معشوق را كور و كر مي سازد تا عشقي مجازي را پديدار گرداند! آدميان محصول عشق را، تنها بعد از غيبتِ يار و تلخيِ صبر دِرو خواهند كرد در حالي كه محصول شهوت بدون حضورِ يار مايل برداشت نيست!
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392 ساعت 11:38 نویسنده